وثوقی

به وبلاگ من خوش آمدید

‏یه روز صبح ...

‏یه روز صبح مادرمون در حالی که میگه پاشو مدرسه دیر شد از خواب بیدارمون میکنه! با عجله دفتر نقاشی رو میذاریم تو کیفمون و میریم دبستان... همه چیزایی هم که دیدیم خواب بوده
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:24 توسط نویسنده |